بوی خدا

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

همسران شهدا

17 دی 1395 توسط فاطمه دربندی

زن هستم اگر

ولی دلم سنگر توست

ذکر لب من دعاپشت سر توسـت

 

رفتی نگران نباش، مـردانـه بجنگـــ

این راه از این به بعد با #همسـر توست

 1 نظر

وصیت نامه

14 دی 1395 توسط فاطمه دربندی

‍ ????????????????????????????????

????????

#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند

#قسمت_سی_وهفتم

#وصيتنامه????

✨بسم الله الرحمن الرحیم✨

????همسرم

????نمی‌دانم چه بگویم و چه بنویسم، فقط می توانم بگویم #حلالم_کن و مرا ببخش و از همه دوستان و آشنایان حلالیت مرا بخواه.

????چند خواسته از تو دارم، اول: مثل همیشه #حجابت را خوب #حفظ_کن و این حجاب و معرفت را به #دخترم ریحانه جان یاد بده و از تو می‌خواهم در همیشه در سختی ومشکلات به #خدا_توکل_کنی و با ذکر نام خدا آرامش بگیری و بدانی #وجود و #حضور ما همه #وسیله است و بود و نبود ما خیلی مهم نیست، اگر توکل کردی و خدا را در همه حال احساس کردی می‌بینی که پشتیبان و یار محکمی داری و هیچ وقت تنهایی و ترس بر تو غلبه نخواهد کرد.

????ریحانه جان

????دختر شیرین #عسل_بابا با تمام وجود دوستت دارم و #همیشه_به_یادت_هستم و از تو نور چشمم می خواهم همیشه حرفهای مادرت را خوب گوش کنی و مثل مادرت با #حجاب و با #معرفت و فهم و #کمالات باشی ودر تمام مراحل زندگی گوش به فرمان مادرت باشی و مبادا مادرت از تو ناراضی باشد.

❤️پدر و مادر عزیزم

از اینکه این همه برای بنده #زحمت کشیدید و خون دل ما را خوردید #تشکر و قدردانی می کنم و از اینکه مرا در #راه_مستقیم_هدایت_کردید_ممنونم.

????از شما همسر و دختر عزیزم ریحانه و پدر و مادر مهربانم می خواهم همیشه #پشتیبان #اسلام و #ولایت_فقیه باشید و هیچ وقت نگذارید کسی به #رهبر عزیزتر از جانم حرفی بزند و همیشه #مدافع_انقلاب و #خون_شهدا باشید.

????از شما می خواهم اگر روزی بنده حقیر سراپا تقصیر #لیاقت_شهادت را در راه اسلام، قرآن و ولایت را پیدا کردم، #گریه_نکنید و بدانید عمر دست خداست و چه #لیاقتی بهتر از اینکه عمر بنده با #شهادت که #بالاترین_مرگ و رسیدن به خداست به پایان برسد.

????دعاکردم که از جسمم نماند

????تا کسی نماز میتی بر تن نخواند 

والسّلام

محمد زهره وند ۲۸ شهریور ۹۴

 

 نظر دهید »

خاطره.شهید

13 دی 1395 توسط فاطمه دربندی

‍ ‍ ‍ ????????????????????????????????

#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند

#قسمت_سی_وششم

‍ ????روزی با نجوای مادرانه:

????دختر گلم !

این قدر #غریبانه به عکس بابا نگاه نکن؛

این قدر #منتظر و چشم به راه بابا نباش؛تا کی ؟

بسه دیگه؛

از پا می افتی؛ 

تا کی می خوای پشت در منتظر بمونی؟

????دختر گلم ! عزیزم! نازنینم!

خدای مهربون، بابا را برده پیش خودش؛

این را درک کن؛

این قدر با من لجبازی نکن؛

این قدر دل مادر را غصه دار نکن؛

وقتی این جوری به #عکس_بابات نگاه میکنی، جگرم گر می گیره ؛

تو چه می دانی من از همه غمگین ترم؛

باید باور کنی بابات دیگه بر نمی گرده؛

باید باور کنی بابات رفته #پیش_خدا؛

شاید از چشمام می خونی که منم هنوز باور نکرده ام که او از پیش ما رفته و دیگه برنمی گرده..

 نظر دهید »

خاطره.شهید

13 دی 1395 توسط فاطمه دربندی

‍ ????????????????????????????????

#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند

#قسمت_سی_وپنجم

#خاطرات

✍برادرش می گوید ” #آخرین_نماز پر احساسی که در کنارش بودم و شاید بیش از #یک_ساعت طول کشید ، در بازگشت از سفر #مشهد مقدس در بارگاه #حضرت_معصومه(ع) بود . چنان #مشتاقانه عبادت می کرد که من حیران نگاهش می کردم.انگار با تمام وجود #غرق_در_نماز بود و شاید هیچ کس و هیچ چیز را نمی دید”

وقتی هم #دستش به #ضریح حضرت معصومه (ع) رسید از آن دل نمی کند.گویا به او #الهام شده بود که #آخرین_زیارت_دنیایی_اوست . دستش را گرفتم و گفتم بیا بریم، بچه ها خسته شده اند ، باید حرکت کنیم . با #چشمان_خیس نگاهم کرد و گفت :چه زیارت خاطره انگیزی شد، از دست بوس آقا تا دست بوس خانم.

 نظر دهید »

خاطره شهید

05 دی 1395 توسط فاطمه دربندی

‍ ????????????????????????????????

#شهیدمدافع_حرم_محمد_زهره_وند

#قسمت_سی_وچهارم

#خاطرات

????خاطره ای از زبان همرزم شهید؛ 

✍تازه به #روستای_القراصی_سوریه رسیده بودیم #خسته از راهی که آمده بودیم ، هر کدام از بچه ها در گوشه ای استراحت می کردند . #بارانی که چند ساعت قبل شروع شده بود حالا آرام تر می بارید.

????محمد گفت : بیا با هم به #پشت_بام برویم تا اطراف را بررسی کنیم .

هوا ابرآلود و کسل کننده بود و حس و حالی برای بالا رفتن از پله ها را نداشتم او که اکراه مرا دید ، اصرار نکرد و در حالی که بند پوتین هایش را سفت می کرد ، دستی تکان داد و بیرون رفت.

????دقایقی گذشت ، اما محمد برنگشت.کنجکاو شدم که کجا مانده است. لباس پوشیدم و به پشت بام رفتم. محمد را دیدم که سخت مشغول فعالیت است.با #تکه_چوبی آب های جمع شده روی پشت بام را پایین می ریخت. نزدیک تر که رفتم آرام با خودش حرف می زد و می گفت : “ناودان ها گرفته است، ممکن است #خانه های مردم #خراب شود، کنارش که رسیدم متوجه حضور من شد؛ لبخندی زد و گفت : آقا وحید؛ ببین چقدر آب جمع شده؛ اگه بارون ادامه پیدا کنه شاید خونه های مردم خراب بشه ! کمک کن ناودان ها را باز کنیم ، شاید #اهالی_روستا دوباره به #خونه_هاشون بر گردند

????چند ساعتی مشغول باز کردن ناودان ها بودیم . با خودم فکر می کردم چقدر این محمد برای مردم #دلسوزی می کند، مردمی که هیچ وقت آنها را ندیده است.

آنجا بود که فهمیدم #تفاوت آدم هایی که برای دفاع می جنگند با کسانی که برای حس برتری جویی بر سر مردم بی دفاع یمن و سوریه بمب می ریزند در چیست.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

بوی خدا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • احادیث
  • داستان
  • احادیث

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس