بوی خدا

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

پادشاه و بهلول

18 مهر 1395 توسط فاطمه دربندی

همسر پادشاه بهلول را دید، که با کودکان بازی می کرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.

پرسید: چه می کنی؟

گفت خانه می سازم.

پرسید: این خانه را می فروشی؟

گفت: می فروشم.

پرسید: قیمت آن چقدر است؟

بهلول مبلغی را گفت!

همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند، دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.

هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه ای رسید خواست داخل شود اما او را ندادند و گفتند: این خانه برای همسر توست!!…

روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید؛

همسرش قصه ی بهلول را تعریف کرد!

پادشاه نزد بهلول رفت و او را دید که با کودکان بازی می کند و خانه می سازد.

گفت: این خانه را می فروشی؟

بهلول گفت: می فروشم.

پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟

بهلول مبلغی گفت که در جهان نبود!

پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته ای!

بهلول خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می خری!!!

میان این دو، فرق بسیار است!!!…

ارزش کارهای خوب به این است که برای رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا…

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: بهشت بهلول داستان پادشاهی

موضوعات: داستان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

بوی خدا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • احادیث
  • داستان
  • احادیث

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس